مترو و داستان محروميتها، فقر و تنگدستی كالبد شهری زخمی در قاب تصویر!
مترو و هزاران داستان كه شنيدنش گوشها، چشمها و قلبهايمان را با لرزههایی مستمر به درد مي آورد و وجدان هر انسان بیداری را سخت آزار میدهد.
هر بار که سوار بر واگنهاي مترو این شهر سوخته میشوم با چهره زنان، دختران و کودکانی روبرو میشوم که هر کدام حکایتی طولانی دارند و با دیدن هر کدامشان داستانهای بسیاری به ذهنم خطور و از مقابل چشمانم عبور میکند. واقعیاتی تلخ که هر یک گوشهیی از هزاران درد پنهان و آشکار در زیر پوست این شهر آشوب و یکی از هزاران مصیبتیست که در حق زنان و دختران سرزمینم روا داشته شده و میشود. واقعیاتی که پشت هر یک چراییهای بسیار است! چراییهای بی پاسخ!
امروز نیز سوار بر واگن به قصد خرید رهسپار بازار تهران هستم و همسفر با زنان و دختران شاغل، سرپرست خانوار و دستفروش و خیلیهای دیگر!

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر