«رفیق، من نمیخواستم تو را بکشم. حالا برای نخستین بار میبینم که توهم آدمی هستی مثل خود من.
من همهاش به فکر نارنجکهایت، به فکر سرنیزهات و به فکر تفنگت بودم، ولی حالا بچههایت جلو چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو. مرا ببخش رفیق. ما همیشه وقتی به حقایق پی میبریم که خیلی دیرشده. چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبختهایی مثل خود ما هستید. مادرهای شما مثل مادرهای ما، نگران و چشم به راهند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد وجان کندن، یکسان.
ادامه مطلب
https://tinyurl.com/5chrtvwm

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر