دروغ درمانی رییسی جواب نداشت و به دزدی علنی روی آورد! میگویند که شاهی خزانهاش خالی شده بود و آه در بساط نداشت. همه اطرافیانش را جمع کرد تا دنبال راه حلی برای پر کردن خزانه بگردند. بعد از مشورت به مامورانش گفت بروید در خیابان و از هر کس بابت هر نقص عضوی که دارد ۱۰۰ دینار بگیرید.
ماموری در خیابان رد میشد که دید مرد فقیری روی پله ای نشسته و یک چشمش نابینا است جلو رفت و گفت آهای مردک باید بابت اینکه یک چشمت کور است ۱۰۰ دینار مالیات بدهی. مرد بیچاره که از قضا لکنت زبان هم داشت به سختی گفت آآآخخخه برای چی؟ مامور گفت به به زبونت هم که درست کار نمیکند باید ۱۰۰ دینار دیگر هم بابت این بدهی.
مرد که دید ظاهرا مامور حرف حساب حالیش نیست تلاش کرد فرار کند و در همین حین کلاهش از سرش افتاد و مامور گفت کچل هم که هستی پس ۱۰۰ دینار دیگر هم اضافه شد. مرد به هر وضعی بود از دست مامور فرار کرد و شروع کرد به دویدن مامور متوجه شد که یک پای مرد هم مشکل دارد و نمیتواند خوب بدود. از پشت سر دنبال او دوید و فریاد میزد این مرد را بگیرید… گنج پیدا کردهام نگذارید فرار کند…

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر