داستان کبکهای بریان شدهیی که شهادت دادند!
میگویند در زمان قدیم یکی از سرهنگان قبایل بر سر خوان یکی از ملوک میهمان شد. دو قطعه کبک بریان شده را دید و از مشاهده آنها خندید. حضار مجلس از خنده بیجای او سئوال نمودند. گفت: در ایام شباب به رهزنی اشتغال داشتم، در حالتی که چابک سوار حرص و آز، سمند جهدم را به ربودن طوق قمری و تاج تارک هدهد، در تک و تاز میداشت، به تاجری رسیدم.
شاهباز بلند پرواز طمع، چنگ و چنگال را به هوای طعمه مال و منال او تیز کرده، آن چه از نقد و جنس همراه داشت، از او گرفتم و همت بر قتل او گماشتم تا به مکان آخرتش راهنمایی کنم.
ادامه مطلب
https://tinyurl.com/n3jn47fc

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر