میگویند در زمان قدیم یکی از سرهنگان قبایل بر سر خوان یکی از ملوک میهمان شد. دو قطعه کبک بریان شده را دید و از مشاهده آنها خندید. حضار مجلس از خنده بیجای او سئوال نمودند. گفت: در ایام شباب به رهزنی اشتغال داشتم، در حالتی که چابک سوار حرص و آز، سمند جهدم را به ربودن طوق قمری و تاج تارک هدهد، در تک و تاز میداشت، به تاجری رسیدم.
ادامه مطلب
http://tinyurl.com/yp4r664n
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر